عزیز دلم، ستایش عزیز دلم، ستایش ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
وبلاگ عزیزترینموبلاگ عزیزترینم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀چشمهای ستایش چشمه زندگی❀◕ ‿ ◕❀

پاییز، فصل زیبای خدا

پنجره ات را باز کن: شهریورت در حال اتمام است هوا دلش هوای عاشقی کردن می خواهد هوا دلش قدم زدن روی برگهای رنگارنگ را می خواهد، از قدم زدن کنار ساحل خسته شده است، بگذار باد پاییزی بر طره موهایت بوزد، اجازه بده که بارون پاییزی وجودت را خیس کنه، نترس چتر لازم نیست: اعتماد کن، خودت را به باران بسپار، دستانت را باز کن، سرت را رو به آسمان نگه دار، بگذار قطرات باران خیسی چشمانت را بشوید، نفس بکش در میان هوای لطیف پاییزی، بس است گرما، بس است بی بارانی و بی بادی، کی گفته پاییز غمگینه؟ وقتی که صدای خش خش برگ های طلاییش ، در زیر پای توست؟ ...
31 شهريور 1393

دخترم روزت مبارک

زودتر به تکلم می افتد، زودتر راه می رود، زودتر به سن تکلیف می رسد... اصلا انگار دختر از همان اول عجله دارد... گویی که اصلا برای خودش وقت ندارد، که حتی بازی هایش رنگ و بوی "جان بخشیدن" دارد، رنگ و بوی ابراز عشق و محبت به "دیگری" ... نگاه کن چه معصومانه عروسکش را در آغوش می فشارد، گویی سالهاست طعم شیرین "مادری" را چشیده است... آری... " دختر بودن " یعنی عجله داشته باشی، برای رساندن مهر به دستان دیگران... " دختر بودن " یعنی وقف بند بند ساقه ی وجود تو برای رشد نهال عاطفه... " دختر بودن " یعنی از مقام ریحانه بهشتی بودن به "لت...
8 شهريور 1393

سوگلم سه ساله شد

سه سال از روزی که با آرزوی دیدنت قدم به بیمارستان گذاشتم میگذره...گذشت و سرعت این گذر باور کردنی نیست، چه زود گذشت اولین قدمت اولین حرفت اولین دندونت و اولین هایی که بایاد آوریشون لبخندی از شیرینی و دلتنگی روی لبم میاره و حالا من مادر دخترک موکمند و خوشکلی هستم سه ساله که وجودش باعث خوشبختی و افتخار ماست ، تنها حرفی که همیشه و همیشه تکرار کردم و خواهم کرد دوستت دارم است که با گفتنش آرامشی به دلم مینشیند...   امسال با بابایی تصمیم گرفتیم خودمون 3 تا واست تولد بگیریم عصری قبل از اینکه بیایم خونه مادر دنبالت رفتیم کیک و کادوی تولدتو گرفتیم و اومدیم خونه وقتی اومدیم متوجه شدم وسایل خاله هنوز خونمونه و...
8 شهريور 1393

سه سالگیت مبارک ،جان مادر

هیچ گاه یادم نمیرود آن روزی که وجودت با وجودم پیوند خورد. هیچ گاه اولین روزی که صدای خوش نواز قلبت را شنیدم فراموش نمیکنم. اولین عکسی که از وجودت.... سلامت جسمت ..... به دستم رسید همیشه و همیشه نگاه میکنم. نه ماه انتظار و انتظار .... شیرین و تلخ و پر از  تشویش و دل نگرانی ..... اما وقتی آمدی همه ی تصوراتم یکجا به حقیقت پیوست همانی بودی که همیشه در خاطرم مجسم میکردم . یه دختر زیبا ...... و سفید با دست و پای کوچک که با چشمانی زیبا و نگاه نافذ نگاهم میکردی گویی با زبان بی زبانی به  من میفهماندی که مادر منم نه ماه در انتظارتان ...
4 شهريور 1393
1